داستان ترسناک ما اهل شمال هستيم پدر بزرگم يه ويلا داره که از پنجره اش ميشه دريا رو ديد تو تابستون ما هم رفتيم توي اون ويلا روز هاي اول همچي خيلي خوب بود راحت ميخوابيدم و خيلي چيز هاي ديگه براي شنا ميرفيتم دريا روز هايي که مي‌خواستيم برگرديم يعني قرارمون اين بود که تو اونجا 8 روز بمونيم اين اتفاقي که ميخوام بگم مربوط روز 6 ميشه ما بازم مثل شب هاي قبل هر کدوممون رفتيم تو اتاق هاي دو تختخوابه من و مامانم تو يه اتاق بابام و داداشم تو يه اتاق اتاق خيلي زياد داره دو طبقه هست هر کدوم از طبقه ها هم 5 تا اتاق خواب داره دو تا خاله هام هم اومده بودند با بچه هاشون شب ششم دريا نا آرام بود مي بينيد که وقتي دريا ناآرام ميشه پرچم سياه مي‌زنند يعني خطرناک و براي شنا مناسب نيست منو دختر خالم خيلي شبيه هم هستيم و به مسئله هاي ترسناک اهميت زيادي ميديم يه صدايي شنيدم رفتم طرف پنجره بزرگ هال صدا از اونجا ميومد رفتم قلب داشت خيلي بد مي تپيد خوشبختانه کسي که چيز هاي ترسناک من رو باور ميکنه دختر خاله منه که 5 ماه ازم کوچيکه اونو يواشکي بيدار کردم از پنجره يواشکي ديديم که يه فرد (معلوم نبود که زنه يا مرد)با دامن سفيد دارم ميره به سمت دريا پشتش هم آدم هايي بودن که شبيه خودشون بودند ناگهان همشون غيب شدن منو دختر خاله ام متعجب داشتيم باهم ديگه صحبت ميکرديم که يکدفعه ديديم باز هم اونا ظاهر شدن اما ايندفعه يه قايق هم همراهشون بود اونا سوار قايق شدن و نوار گذاشتن اينقدر شاد بود تازه همراهشون يه تور بزرگ ماهي گيري بود که خيلي عجيب بود نميتونم توصيفش کنم تا حالا شبيه اون نديده بودم ماهي هاي زيادي گرفتن همشون ماهي کوچولوي بودند ما از ترس هم ديگه رو بغل کرديم دهنشون پر از خون بود وقتي که ماهي رو ميگرفتن اونا رو مي بلعيدن و از دهنشون همينجور خون ميومد ما اونا رو باور نمي‌کرديم فک ميکرديم که داريم خواب مي‌بينيم ولي واقعي بود ما ديگه رفتيم خوابيديم صبح وقتي که بلند شديم از پدر بزرگم پرسيدم که اونا چي هستن فک ميکردم پدر بزرگم ميخنده ولي اون گفتم قاتلان ماهي هستن اين اتفاق براي اولين خيلي سال ها پيش اتفاق افتاده و فقط داستان از اونا مونده که اونا جن هاي آزار رساني هستن که عهد بستن که هر کي ماهي هاي کوچک رو بخوره اونا رو اذيت ميکنن و فقط اونا ميخورن و اونا عهد ديگه اي هم بستن که هر کس را در نزديکي اونجا ببين اينقدر اذيتش ميکنن که از ترس بميره من تا حالا براي هر کس اين داستان رو تعريف کردم باور نکرده و اميدوار هستم که شما داستان من رو باور کنين از اونوقت به بعد ديگه جرأت نمي کنم ماهي بخورم چون فک ميکنم قاتلان ماهي منو اذيت ميکنن

داستان ترسناک شمال

داستان ترسناک

داستان GTA

داستان کامل بازي Assassin’s Creed Valhalla

داستان بازي Dying Light

اونا ,رو ,هم ,ماهي ,يه ,ديگه ,اونا رو ,رو باور ,پدر بزرگم ,براي شنا ,تو يه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

pikasotarhic musichelena علمي و آموزشي فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی ...... بسم الله الرحمن الرحیم golbopooneh شهاب مظفری فصل ۷