داستان GTA V
داستان چند لايه و تعداد شخصيتهاي بازي باعث شده با قصهاي غني و پيچيده رو به رو شويم و شايسته است که به نکات مهم و کليدي آن آگاه باشيم. سه کاراکتر بازي هر کدام داستان زندگي خود را دارند و تلاقي آنها با هم، داستاني بس v گستردهتر ايجاد ميکند. راکاستار به استاد قصهگويي چند لايه شناخته ميشود و در GTA V هم آنها تمام تلاش خود براي روايت قصهاي جذاب و دنبالکننده کرده.
«ترور فيليپس»، «مايکل تاونلي» و «برد اسنايدر» در دفتر ادارهاي هستند که قصد سرقت از آن را دارند. کارمندان را بر زمين نشاندهاند و مايکل به آنها قول ميدهد که اگر همکاري کنند، کسي آسيب نخواهد ديد. آنها پولها برميدارند و درست هنگام ترک کردن محل، با مأمور امنيتياي مواجه ميشوند که اصلاً انتظارش را نداشتند. او مايکل را از پشت گرفته و اسلحهاش را به سمتش نشانه ميرود. ترور تعلل نميکند و با يک هدشات، کار او را ميسازند. مايکل اما اشاره ميکند که نيازي به کشتن او نبود.
بعد از خارج شدن از ساختمان با پليسهاي محلي «لودِندورف» درگير ميشوند و آن قدر پيشروي ميکنند تا به ماشين فرارشان که کمي دورتر منتظرشان است برسند. در حين تعقيب و گريز، رانندهي گمنام کشته ميشود و مايکل جاي او را ميگيرد. مايکل يک ماشين پليس را واژگون ميکند و از راهي فرعي به مسيرشان ادامه ميدهند، جايي که از ريل قطار ميگذرد. زمانبندي مايکل نتيجه نميدهد و قطار برخود نسبتاً سنگيني با آنها ميکند. آنها کنار مزرعهاي، از لاشهي ماشين پياده ميشوند تا بنا به توصيهي ترور، با پاي پياده به سمت هليکوپتر بروند. مايکل مخالف است و اصرار به اجراي برنامهي از پيش تعيين شدهشان دارند.
در حين اين بحث و جدل، يک اسنايپر از دوردستها شليکي دقيقي ميکند و برد را از پا درميآورد. مايکل به سمت او ميشتابد ولي خودش هم مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد. او به ترور ميگويد فرار کند اما ترور مرد تسليم شدن نيست. او در مقابل مايکل و برد، به سمت پليسها آتش ميگشايد و آنها را عقب ميراند. او که زني را گروگان گرفته، همچنان به دنبال هليکوپتر ميگردد. نهايتاً دو دوستش را تنها ميگذارد و در ميان مزرعهي مه گرفته، پا به فرار ميگذارد.
براي مطالعه آخرين اخبار ، مقالات و آموزش هاي دنياي
بعد از اتفاقات لودندورف، صحنهي مراسم ختم مايکل تاونلي را شاهد هستيم، جايي که خود کمي دورتر به نظارهاش ايستاده است و بدن برد اسنايدر به جاي او زير خاک ميرود.
9 سال از اين وقايا ميگذرد و مايکل به «لس سانتوس» نقل مکان و زندگي جديدي را آغاز کرده است. او با مأمور FIB، «دِيو نورتون»، قراري گذاشت که ديگر سمت خلاف نرود و در عوض در پيدا کردن ترور به او کمک کند. ترور هم به منطقهي «Sandy Shores» رفته، البته چندان از آغاز زندگي جديد براي او مطمئن نيستيم. جالب است بدانيد داستان GTA V، پنج سال پس از وقايع GTA IV و دو بستهي الحاقي که براي آنها عرضه شد اتفاق ميافتد.
اما مايکل و ترور را براي لحطاتي فراموش کنيد، کاراکتري که در زمان حال بازي را با آن آغاز ميکنيم «فرنکلين کلينتون» نام دارد. او سياهپوستي اهل جنوب لس سانتوس است که به همراه دوستش، «لامار دِيويس»، در يک نمايشگاه ماشين کار ميکند. او دستي هم در کارهاي خلاف دارد و بدش نميآيد که سطح کارهاي غيرقانوني خود بالاتر از سطح درگيريهاي گروهي منطقهاي بالاتر ببرد. فرنکلين اش در منطقهي Strawberry زندگي ميکند و سگي به نام Chop هم هميشه همراهش است.
مايکل و فرنکلين به شيوهاي کاملاً منحصر به فرد با هم آشنا ميشوند. «جيمي»، پسر مايکل از نمايشگاه محل کار فرنکلين اتومبيلي خريده اما هزينهي آن را به طور کامل پرداخت نکرده است. رئيس نمايشگاه، فرنکلين را سراغ جيمي ميفرستد تا ماشين را پس بگيرد. هنگامي که فرنکلين سوار بر ماشين به محل کار خود باز ميگردد، متوجه ميشود شخصي اسلحهاي به سمتش نشانه رفته است. مايکل به او ميگويد ماشين را به شيشههاي نمايشگاه بکوبد. به خاطر تمام اين اتفاقات و همکاري لامار با فرنکلين، هر دو از کارشان اخراج ميشوند. مايکل از کاري که کرده پشيمان شده و سعي ميکند با فرنکلين صبحت کند. آنها دربارهي کارهاي مجرمانهشان در گذشته و حال صحبت ميکنند و اينجا اولين جرقههاي همکاري در آينده زده ميشود.
زندگي شخصي مايکل بسيار متزل است و خانهي آنها معمولاً رنگ آرامش را به خود نميبيند. جيمي پسري بيکار و بددهن است که مصرف مواد مخدر از سرگرميهايش است. «تِريسي»، دختر مايکل هم با مشکلات اخلاقي خود باعث آزردن پدر و مادرش ميشود. البته هيچ بعيد نيست که اين موارد اخلاقي را از مادرش به ارث برده باشد، چرا که «آماندا»، همسر مايکل، با مربي تنيس خود به مايکل خيانت ميکند و باعث مشکلات بسيار بزرگي ميشود.
مايکل مربي را تا خانهاش دنبال ميکند، و فرنکلين هم که دنبال کار ميگردد پيشنهاد مايکل را ميپذيرد تا با هم درسي به اين مربي بدهند. وقتي به خانهي ويلايي او ميرسند، فکري به سر مايکل ميزند. خانه در منطقهاي تقريباً کوهستاني بنا شده و با پايهاي بر روي سطح پاييني محکم شده است. مايکل به پايهي خانهي مربي طنابي وصل ميکند و به کمک ماشينش، پايه را از جا در ميآورد. خانه به طول کامل فرو ميريزد و مايکل و فرنکلين خوشحال از انتقامشان، به سمت خانه بازمي گردند. اما مشخص ميشود که صاحب خانه، فرد ديگري به نام «مارتين مادرازو» است و مربي تنيس فقط آنجا اقامت داشته. او طبيعتاً پول خانهاش را ميخواهد و مايکل هم چارهاي ندارد جز اينکه يادي از خاطرات 9 سال پيش خود بکند: سرقت. و اين دفعه سرقت از يک مغازهي جواهر فروشي.
مايکل با کمک دوست قديمي خود «لِستر کِرست» که مغز متفکر آنها در سالهاي دور بوده، گروهي براي عمليات سرقت جمع ميکند و نقشه ميريزد. او به همراه فرانکلين و چند نفري که براي اينکار استخدام کرده سرقت را با موفقيت به انجام ميرساند و پول لازم را براي مادرازو تهيه ميکند. خبر اين سرقت در سراسر ايالت ميپيچد و کيلومترها دورتر از محل زندگي فرنکلين و مايکل، ترور هم از آن آگاه ميشود. او که در شمال لس سانتوس و در «Blaine County» زندگي ميکند، مشغول گسترش کارهاي خلاف خود است. نابود کردن گروه موتورسواران The Lost و به آتش کشيدن خانهي برادران «اونيل» که از رقباي او به شمار ميرفتند، از جمله کارهاي ترور در بلين کاونتي بود.
ترور با توجه به نشانههايي که در اخبار ميبيند، حدس ميزند که اين سرقت کار دوست و همکار قديمياش، مايکل باشد. او يکي از رفقايش به نام «وِيد هِبرت» را به جنوب لس سانتوس ميفرستد تا اثري از مايکل پيدا کند.
براي مطالعه آخرين اخبار و مقالات دنياي هاي گيم ، سينما و تکنولژي به سايت
درباره این سایت