اخبار گيم و سينما و مقالات اختصاصي جهان هاي فانتزي



داستان ترسناک ما اهل شمال هستيم پدر بزرگم يه ويلا داره که از پنجره اش ميشه دريا رو ديد تو تابستون ما هم رفتيم توي اون ويلا روز هاي اول همچي خيلي خوب بود راحت ميخوابيدم و خيلي چيز هاي ديگه براي شنا ميرفيتم دريا روز هايي که مي‌خواستيم برگرديم يعني قرارمون اين بود که تو اونجا 8 روز بمونيم اين اتفاقي که ميخوام بگم مربوط روز 6 ميشه ما بازم مثل شب هاي قبل هر کدوممون رفتيم تو اتاق هاي دو تختخوابه من و مامانم تو يه اتاق بابام و داداشم تو يه اتاق اتاق خيلي زياد داره دو طبقه هست هر کدوم از طبقه ها هم 5 تا اتاق خواب داره دو تا خاله هام هم اومده بودند با بچه هاشون شب ششم دريا نا آرام بود مي بينيد که وقتي دريا ناآرام ميشه پرچم سياه مي‌زنند يعني خطرناک و براي شنا مناسب نيست منو دختر خالم خيلي شبيه هم هستيم و به مسئله هاي ترسناک اهميت زيادي ميديم يه صدايي شنيدم رفتم طرف پنجره بزرگ هال صدا از اونجا ميومد رفتم قلب داشت خيلي بد مي تپيد خوشبختانه کسي که چيز هاي ترسناک من رو باور ميکنه دختر خاله منه که 5 ماه ازم کوچيکه اونو يواشکي بيدار کردم از پنجره يواشکي ديديم که يه فرد (معلوم نبود که زنه يا مرد)با دامن سفيد دارم ميره به سمت دريا پشتش هم آدم هايي بودن که شبيه خودشون بودند ناگهان همشون غيب شدن منو دختر خاله ام متعجب داشتيم باهم ديگه صحبت ميکرديم که يکدفعه ديديم باز هم اونا ظاهر شدن اما ايندفعه يه قايق هم همراهشون بود اونا سوار قايق شدن و نوار گذاشتن اينقدر شاد بود تازه همراهشون يه تور بزرگ ماهي گيري بود که خيلي عجيب بود نميتونم توصيفش کنم تا حالا شبيه اون نديده بودم ماهي هاي زيادي گرفتن همشون ماهي کوچولوي بودند ما از ترس هم ديگه رو بغل کرديم دهنشون پر از خون بود وقتي که ماهي رو ميگرفتن اونا رو مي بلعيدن و از دهنشون همينجور خون ميومد ما اونا رو باور نمي‌کرديم فک ميکرديم که داريم خواب مي‌بينيم ولي واقعي بود ما ديگه رفتيم خوابيديم صبح وقتي که بلند شديم از پدر بزرگم پرسيدم که اونا چي هستن فک ميکردم پدر بزرگم ميخنده ولي اون گفتم قاتلان ماهي هستن اين اتفاق براي اولين خيلي سال ها پيش اتفاق افتاده و فقط داستان از اونا مونده که اونا جن هاي آزار رساني هستن که عهد بستن که هر کي ماهي هاي کوچک رو بخوره اونا رو اذيت ميکنن و فقط اونا ميخورن و اونا عهد ديگه اي هم بستن که هر کس را در نزديکي اونجا ببين اينقدر اذيتش ميکنن که از ترس بميره من تا حالا براي هر کس اين داستان رو تعريف کردم باور نکرده و اميدوار هستم که شما داستان من رو باور کنين از اونوقت به بعد ديگه جرأت نمي کنم ماهي بخورم چون فک ميکنم قاتلان ماهي منو اذيت ميکنن











:سگ هاي مرده و سکوت مرگبار



سگ‌هاي مرده و سکوت مرگبار اولين چيزي که توجه واترز را جلب کرد آن بود که هر وقت درون چاه فرياد مي‌زد پژواک صدايش را نمي‌شنيد. بعد دريافت هر وقت مي‌خواهد به چاه نزديک شود سگ شکاري‌اش چنگالش را در زمين تا نگذارد واترز او را به آن طرف بکشاند. يکي از دوستان واترز مي‌گويد، وقتي سگ نگهبانش مرد، لاشه آن را درون چاه شيطان انداخت. اين مرد قسم مي‌خورد که مدتي بعد سگ به سوي او بازگشت. همان سگ با همان شکل و قيافه و همان قلاده که خودش يک قطعه ف کوچک به آن وصل کرده بود. اين داستان آنچنان واترز را تحت تاثير قرار داد که در وصيت‌نامه جديدش نوشت بعد از مرگ جسدش را درون چاه شيطان بيندازند. طولي نکشيد که واترز و چاه درون ملکش به شهرت کشوري رسيدند و گروه‌هاي مختلف ماوراءالطبيعه به بررسي آن پرداختند ولي هيچ يک نتوانستند دريابند چاه شيطان واقعا چيست و عمق آن چه قدر است و آيا طبق عقيده مردم محل، اين چاه بي‌انتهاست؟ نکته‌اي که آنها هم مثل مردم آن را درک آن بود که در محدوده چاه همه احساسي مرموز از ترس و دلهره را داشتند. احساسي که دليلي براي آن پيدا نشد. قدم بعدي ورود سربازان ارتش آمريکا به ملک واترز بود. آنها آنقدر با دقت در حال بررسي منطقه بودند که حتي به واترز اجازه ورود به ملک شخصي‌اش را ندادند. از همان زمان ديگر نامي از واترز در رسانه‌ها برده نشد ولي در روز 28 ژوئن سال 2011 نامه‌اي از واترز به صورت آن لاين منتشر گرديد که تاکيد مي‌کرد تمام حرف‌هايش در مورد چاه شيطان و اتفاقات آن عين حقيقت بوده است، ولي دولت آمريکا دوست نداشت حرفي از آن زده شود. داستان هاي ترسناک






جن زده ترين مکان هاي دنيا


بيشتر بخوانيد




















 

















  • داستان ترسناک وحشت پدر

  • ماجراي گم شدن يوتوبر معروف در منطقه 51

  • ماجراي 5 اتفاق عجيب که تقريبا هيچ جوابي براشون وجود ندارد











داستان GTA V


داستان چند لايه و تعداد شخصيت‌هاي بازي باعث شده با قصه‌اي غني و پيچيده رو به رو شويم و شايسته است که به نکات مهم و کليدي آن آگاه باشيم. سه کاراکتر بازي هر کدام داستان زندگي خود را دارند و تلاقي آن‌ها با هم، داستاني بس v گسترده‌تر ايجاد مي‌کند. راک‌استار به استاد قصه‌گويي چند لايه شناخته مي‌شود و در GTA V هم آن‌ها تمام تلاش خود براي روايت قصه‌اي جذاب و دنبال‌کننده کرده‌.


«ترور فيليپس»، «مايکل تاونلي» و «برد اسنايدر» در دفتر اداره‌اي هستند که قصد سرقت از آن را دارند. کارمندان را بر زمين نشانده‌اند و مايکل به آن‌ها قول مي‌دهد که اگر همکاري کنند، کسي آسيب نخواهد ديد. آن‌ها پول‌ها برمي‌دارند و درست هنگام ترک کردن محل، با مأمور امنيتي‌اي مواجه مي‌شوند که اصلاً انتظارش را نداشتند. او مايکل را از پشت گرفته و اسلحه‌اش را به سمتش نشانه مي‌رود. ترور تعلل نمي‌کند و با يک هدشات، کار او را مي‌سازند. مايکل اما اشاره مي‌کند که نيازي به کشتن او نبود.


بعد از خارج شدن از ساختمان با پليس‌هاي محلي «لودِندورف» درگير مي‌شوند و آن قدر پيشروي مي‌کنند تا به ماشين فرارشان که کمي دورتر منتظرشان است برسند. در حين تعقيب و گريز، راننده‌ي گمنام کشته مي‌شود و مايکل جاي او را مي‌گيرد. مايکل يک ماشين پليس را واژگون مي‌کند و از راهي فرعي به مسيرشان ادامه مي‌دهند، جايي که از ريل قطار مي‌گذرد. زمان‌بندي مايکل نتيجه نمي‌دهد و قطار برخود نسبتاً سنگيني با آن‌ها مي‌کند. آن‌ها کنار مزرعه‌اي، از لاشه‌ي ماشين پياده مي‌شوند تا بنا به توصيه‌ي ترور، با پاي پياده به سمت هليکوپتر بروند. مايکل مخالف است و اصرار به اجراي برنامه‌ي از پيش تعيين شده‌شان دارند.


در حين اين بحث و جدل، يک اسنايپر از دوردست‌ها شليکي دقيقي مي‌کند و برد را از پا درمي‌آورد. مايکل به سمت او مي‌شتابد ولي خودش هم مورد اصابت گلوله قرار مي‌گيرد. او به ترور مي‌گويد فرار کند اما ترور مرد تسليم شدن نيست. او در مقابل مايکل و برد، به سمت پليس‌ها آتش مي‌گشايد و آن‌ها را عقب مي‌راند. او که زني را گروگان گرفته، همچنان به دنبال هليکوپتر مي‌گردد. نهايتاً دو دوستش را تنها مي‌گذارد و در ميان مزرعه‌ي مه گرفته، پا به فرار مي‌گذارد.


براي مطالعه آخرين اخبار ، مقالات و آموزش هاي دنياي گيم به کنترل امجي مراجعه کنيد.


بعد از اتفاقات لودندورف، صحنه‌ي مراسم ختم مايکل تاونلي را شاهد هستيم، جايي که خود کمي دورتر به نظاره‌اش ايستاده است و بدن برد اسنايدر به جاي او زير خاک مي‌رود.


9 سال از اين وقايا مي‌گذرد و مايکل به «لس سانتوس» نقل مکان و زندگي جديدي را آغاز کرده است. او با مأمور FIB، «دِيو نورتون»، قراري گذاشت که ديگر سمت خلاف نرود و در عوض در پيدا کردن ترور به او کمک کند. ترور هم به منطقه‌ي «Sandy Shores» رفته، البته چندان از آغاز زندگي جديد براي او مطمئن نيستيم. جالب است بدانيد داستان GTA V، پنج سال پس از وقايع GTA IV و دو بسته‌ي الحاقي که براي آن‌ها عرضه شد اتفاق مي‌افتد.


اما مايکل و ترور را براي لحطاتي فراموش کنيد، کاراکتري که در زمان حال بازي را با آن آغاز مي‌کنيم «فرنکلين کلينتون» نام دارد. او سياه‌پوستي اهل جنوب لس سانتوس است که به همراه دوستش، «لامار دِيويس»، در يک نمايشگاه ماشين کار مي‌کند. او دستي هم در کارهاي خلاف دارد و بدش نمي‌آيد که سطح کارهاي غيرقانوني خود بالاتر از سطح درگيري‌هاي گروهي منطقه‌اي بالاتر ببرد. فرنکلين ‌اش در منطقه‌ي Strawberry زندگي مي‌کند و سگي به نام Chop هم هميشه همراهش است.


مايکل و فرنکلين به شيوه‌اي کاملاً منحصر به فرد با هم آشنا مي‌شوند. «جيمي»، پسر مايکل از نمايشگاه محل کار فرنکلين اتومبيلي خريده اما هزينه‌ي آن را به طور کامل پرداخت نکرده است. رئيس نمايشگاه، فرنکلين را سراغ جيمي مي‌فرستد تا ماشين را پس بگيرد. هنگامي که فرنکلين سوار بر ماشين به محل کار خود باز مي‌گردد، متوجه مي‌شود شخصي اسلحه‌اي به سمتش نشانه رفته است. مايکل به او مي‌گويد ماشين را به شيشه‌هاي نمايشگاه بکوبد. به خاطر تمام اين اتفاقات و همکاري لامار با فرنکلين، هر دو از کارشان اخراج مي‌شوند. مايکل از کاري که کرده پشيمان شده و سعي مي‌کند با فرنکلين صبحت کند. آن‌ها درباره‌ي کارهاي مجرمانه‌شان در گذشته و حال صحبت مي‌کنند و اينجا اولين جرقه‌هاي همکاري در آينده زده مي‌شود.


جديدترين اخبار گيم جهان را در کنترل امجي دنبال کنيد.


زندگي شخصي مايکل بسيار متزل است و خانه‌ي آن‌ها معمولاً رنگ آرامش را به خود نمي‌بيند. جيمي پسري بيکار و بددهن است که مصرف مواد مخدر از سرگرمي‌هايش است. «تِريسي»، دختر مايکل هم با مشکلات اخلاقي خود باعث آزردن پدر و مادرش مي‌شود. البته هيچ بعيد نيست که اين موارد اخلاقي را از مادرش به ارث برده باشد، چرا که «آماندا»، همسر مايکل، با مربي تنيس خود به مايکل خيانت مي‌کند و باعث مشکلات بسيار بزرگي مي‌شود.


 


مايکل مربي را تا خانه‌اش دنبال مي‌کند، و فرنکلين هم که دنبال کار مي‌گردد پيشنهاد مايکل را مي‌پذيرد تا با هم درسي به اين مربي بدهند. وقتي به خانه‌ي ويلايي او مي‌رسند، فکري به سر مايکل مي‌زند. خانه در منطقه‌اي تقريباً کوهستاني بنا شده و با پايه‌اي بر روي سطح پاييني محکم شده است. مايکل به پايه‌ي خانه‌ي مربي طنابي وصل مي‌کند و به کمک ماشينش، پايه را از جا در مي‌آورد. خانه به طول کامل فرو مي‌ريزد و مايکل و فرنکلين خوشحال از انتقامشان، به سمت خانه بازمي گردند. اما مشخص مي‌شود که صاحب خانه، فرد ديگري به نام «مارتين مادرازو» است و مربي تنيس فقط آنجا اقامت داشته. او طبيعتاً پول خانه‌اش را مي‌خواهد و مايکل هم چاره‌اي ندارد جز اينکه يادي از خاطرات 9 سال پيش خود بکند: سرقت. و اين دفعه سرقت از يک مغازه‌ي جواهر فروشي.


مايکل با کمک دوست قديمي خود «لِستر کِرست» که مغز متفکر آن‌ها در سال‌هاي دور بوده، گروهي براي عمليات سرقت جمع مي‌کند و نقشه مي‌ريزد. او به همراه فرانکلين و چند نفري که براي اينکار استخدام کرده سرقت را با موفقيت به انجام مي‌رساند و پول لازم را براي مادرازو تهيه مي‌کند. خبر اين سرقت در سراسر ايالت مي‌پيچد و کيلومترها دورتر از محل زندگي فرنکلين و مايکل، ترور هم از آن آگاه مي‌شود. او که در شمال لس سانتوس و در «Blaine County» زندگي مي‌کند، مشغول گسترش کارهاي خلاف خود است. نابود کردن گروه موتورسواران The Lost و به آتش کشيدن خانه‌ي برادران «اونيل» که از رقباي او به شمار مي‌رفتند، از جمله کارهاي ترور در بلين کاونتي بود.


ترور با توجه به نشانه‌هايي که در اخبار مي‌بيند، حدس مي‌زند که اين سرقت کار دوست و همکار قديمي‌اش، مايکل باشد. او يکي از رفقايش به نام «وِيد هِبرت» را به جنوب لس سانتوس مي‌فرستد تا اثري از مايکل پيدا کند.


براي مطالعه آخرين اخبار و مقالات دنياي هاي گيم ، سينما و تکنولژي به سايت کنترل امجي سر بزنيد.


داستان کامل بازي Assassin’s Creed Valhalla


شخصيت اصلي بازي يعني «ايوور» در دوران کودکي شاهد کشته شدن والدينش توسط يک جنگ سالار وايکينگ سرکش به نام «کيوتوه کرول» بود. هجده سال بعد، ايوور در تعقيب کيوتوه بود تا انتقام خودش را بگيرد، با اين حال تلاش‌هاي او و همراهانش موفقيت‌آميز نبود، اگرچه حداقل آن‌ها موفق به بازيابي تبر پدر ايوور شدند. ايوور در هنگام لمس کردن اين تبر، يک تصوير روشن از «اودين» را دريافت کرد. او که کنجکاو در مورد اين اتفاق شده بود، در اين باره با يک عارف محلي به نام «والکا» م کرد.


اخبار گيم کنترل امجي


والکا تصوير ديگري را به ايوور القا کرد که نشان مي‌داد «سيگورد» و ايوور با يک گرگ غول پيکر روبرو شده‌ند و سيگورد بازوي خود را از دست داده است. والکا اين تصوير را اين گونه تفسير کرد که ايوور سرانجام روزي به سيگورد خيانت خواهد کرد. شاه «استيربيورن» که پدر خوانده ايوور بود، او را براي پافشاري در شکار کردن کيوتوه سرزنش کرد، چرا که اين موضوع را عاملي براي ايجاد يک جنگ مي‌دانست که قبيله‌ي او شانسي در پيروزي آن نداشت. مدتي بعد پسر استيربيورن و برادرخوانده ايوور يعني سيگورد پس از يک سفر دوساله به خانه بازگشت. او با خودش ثروتي آورده بود و همين طور دو «هيدن وان» به نام «بسيم» و «هيثم» همراه او به نروژ آمده بودند.


جديدترين اخبار و مقالات دنياي گيم و بازي را در کنترل امجي مطالعه کنيد.


سيگورد يک شمشير را به ايوور هديه داد، تيغه‌اي که آن را از بسيم و هيثم دريافت کرده بود. او سپس يک لشکرکشي را به منظور پايين کشيدن کيوتوه شروع کرد. ايوور و سيگورد بعد از بازپس‌گيري يک دهکده از نيروهاي کيوتوه، با شاه «هارالد» ديدار کردند، کسي که به آن‌ها پيشنهاد پشتيباني در حذف کيوتوه را داد. سيگورد با نيروهاي تقويتي هارالد حمله‌اي را به سنگر کيوتوه انجام داد. بسيم و هيثم به ايوور گفتند که آن‌ها براي کشتن کيوتوه به نروژ آمده‌اند، با اين حال آن‌ها قبول کردند تا ايوور اين کار را انجام دهد. به اين ترتيب ايوور در يک رويارويي با کيوتوه، موفق به کشتن او شد و قلعه‌ي او تصاحب شد.


جديدترين اخبار گيم در کنترل امجي


پس از اين پيروزي، ايوور، سيگورد و استيربيورن براي گردآوري يک قبيله به قلمروي هارالد رفتند. در آنجا هارالد اعلام کرد که هدفش متحد کردن تمام قبايل نروژ زير يک پادشاهي متحد با حکمراني خودش است. استيربيورن در اين مورد با هارالد بيعت کرد، اما اين موضوع باعث خشم سيگورد همراه شد. سيگورد و ايوور به همراه تمام وفاداران خود در قبيله «ريون» تصميم گرفتند تا نروژ را به مقصد انگلستان ترک کنند تا قلمروي خودشان را بدون سلطه‌ي هارالد داشته باشند.


آخرين و جديدترين اتفاقات دنياي گيم را در کنترل امجي مطالعه کنيد.


يوور، سيگور و قبيله ريون در يک کمپ وايکينگ متروکه در «مرسيا» مستقر شدند و اين مکان را «ريونستروپ» نامگذاري کردند. آن‌ها به منظور امن کردن جايگاه خود، تصميم گرفتند تا به قبايل محلي وايکينگ و پادشاهي‌هاي «ساکسون» متحد شوند. بسيم و هيثم افشا کردند که فرقه «انشنتس» نيز در انگلستان حاضر است و اين دو از ايوور خواستند تا براي از بين بردن عاملان اين فرقه کمکشان کند. در ادامه داستان بازي، ايوور تصورهايي از اودين ديد که در آن اودين سعي داشت «راگناروک» را دفع کند.


همچنين او و اسير يک شهد اسرارآميز را نوشيدند تا اطمينان پيدا کنند که پس از راگناروک روح آن‌ها در قالب تناسخ انسان‌ها شکل بگيرد. مدتي بعد، سيگورد يک سازه «ايسو» به نام «سنگ حماسه» را کشف کرد و اين ذهنيت در او شکل گرفت که او از نوادگان خدايان است. با اين حال سيگورد توسط فردي از فرقه انشنتس به نام «فولکه» ربوده و اسير شد. ايوور و بسيم اقدام به ردگيري فولکه کردند و قادر به کشتن او شدند اما قبل از آن، فولکه با شکنجه کردن و قطع عضو سيگورد باعث شد تا سيگورد دچار آسيب روحي و از دست دادن دست راستش شود.


کامل ترين داستان هاي بازي ها را در سايت کنترل امجي مطالعه کنيد.


سيگورد که همچنان باور داشت يک خداست، تصميم گرفت تا به همراه ايوور به نروژ بازگردد. در آنجا سيگورد يک معبد ايسو پنهان را کشف کرد که حامل يک سيستم کامپيوتري پيشرفته بود. سپس ايوور و سيگورد خودشان را به اين کامپيوتر متصل کردند و به والهالا منتقل شدند، جايي که آن‌ها مي‌توانستند از نبرد بي‌انتها در بهشت لذت ببرند. با اين حال ايوور خيلي زود متوجه شد که اين والهالا که آن‌ها در آن هستند، يک شبيه‌ساز مجازي است و از اين رو به همراه سيگورد از آن خارج شدند.


آن‌ها پس از آن با بسيم روبرو شدند و او افشا کرد که ايوور، سيگورد و خودش به ترتيب تناسخ‌هاي ايسو از اودين، تير و لوکي هستند. بسيم براي گرفتن انتقام بدرفتاري اودين با پسرش «فنرير» اقدام به حمله به ايوور کرد.


ايوور و سيگورد موفق شدند تا بسيم را در کامپيوتر معبد گرفتار کنند. سيگورد با پي بردن به حماقت اقدامات خودش، از رهبري قبيله ريون کناره گرفت تا ايوور اين قبيله را هدايت کند. در انتهاي داستان بازي، سيگورد بر اساس انتخاب‌هايي که ايوور در سراسر بازي داشته، تصميم خواهد گرفت که در نروژ باقي بماند يا به همراه ايوور به انگلستان بازگردد.


در زمان حال، ليلا حسن، شون هيستينگز، و ربکا کرين در آمريکاي شمالي اقدام به نبش قبر جسد ايوور کردند تا جوابي براي تقويت شدن مرموز ميدان مغناطيسي زمين پيدا کنند، اتفاقي که باعث مختل شدن ارتباطات ماهواره‌اي جهاني شده بود. آن‌ها با مشاهده خاطرات ايوور قادر به شناسايي منشا اين مشکل در يک معبد ايسو شدند، معبدي که در آن، بسيم توسط ايوور شکست خورده بود. ليلا به اين معبد سفر کرد و در آنجا مجبور شد از عصاي هرمس براي محافظت از خود در برابر تشعشات مرگبار اين معبد استفاده کند.


سايت کنترل امجي ؛ مرجع جديدترين اخبار و مقالات دنياي گيم ، سينما و تکنولوژي


او در داخل معبد به کامپيوتر موجود در آنجا متصل شد و سپس با بسيم روبرو شد، کسي که براي هزاران سال در اين کامپيوتر به دام افتاده بود. بسيم به او نشان داد که چطور ميدان مغناطيسي را تنظيم کند، اما سپس با ربودن عصاي هرمس از اين معبد فرار کرد. ليلا که حالا در معبد گرفتار شده بود توسط يک Reader (که گويا همان دزموند ماي است) فرا خوانده شد.


ليلا با او توافق کرد تا در يافتن راهي براي جلوگيري از انقراض اجتناب‌ناپذير بشريت همکاري کند. در همين زمان، بسيم به ديدار «شون» و «ربکا» رفت و از آن‌ها خواست تا يک ملاقات را با ويليام ماي داشته باشد. وقتي شون و ربکا براي آوردن ويليام محل را ترک کردند، بسيم وارد آنيموس شد تا از تمام اسرار ايوور مطلع شود و بفهمد که سرنوشت فرزندان خودش چه شده است.


سيستم مورد نياز بازي ها کنترل امجي ؛ کامل ترين و جديدترين مشخصات بازي ها براي کامپيوتر


داستان بازي Dying Light در شهري به نام «هارن» اتفاق مي افتد. يک ويروس خطرناک در اين شهر شيوع پيدا مي کند و باعث مي شود که بيشتر مردم شهر به موجودات وحشي شبيه زامبي ها تبديل شوند. در پي اين اتفاق نيروهاي دولتي، شهر را قرنطينه مي کنند. يک سازمان امدادرسان جهاني به نام «GRE» به بازماندگاني که در هارن گرفتار شده اند، بسته هاي غذا و دارو را از طريق هوا مي فرستد. GRE فردي به نام «کايل کرين» را استخدام مي کند تا با نفوذ به هارن، يک فايل يده شده را به اين سازمان بازگرداند.


آخرين اخبار گيم را در سايت کنترل امجي دنبال کنيد.


 


اين فايل توسط «کدير سليمان» يده شده و او تهديد کرده که اگر اتفاقي برايش بيفتد، فايل را به طور عمومي منتشر مي کند. کرين وارد هارن مي شود اما در همان ابتدا با هجوم زامبي ها مواجه مي گردد. فردي به نام «جيد آلديماير» به کرين کمک مي کند تا از شر زامبي ها خلاص شود و سپس او را با خود به برج پناهگاه مي برد. برج مکاني است که بازماندگان هارن در آنجا جمع شده اند و از آنها در برابر حمله زامبي ها و ساير خطرات محافظت مي شود. کرين سپس با «رحيم آلديماير»، برادر جيد آشنا مي شود. رحيم به کرين حرکات پارکور را آموزش مي دهد و او را به نزد «اسپايک» مي فرستد تا اولين مأموريتش را به عنوان يکي از ساکنين برج به انجام برساند .


کرين در ادامه متوجه مي شود که ساکنين برج توسط گروهي به نام «راهن» مورد آزار قرار مي گيرند. اين گروه که توسط «ريس» رهبري مي شود، بسته هاي امدادي که توسط سازمان GRE به هارن فرستاده مي شوند را مي د. کرين به دستور GRE و بر خلاف ميلش مأموريت هاي مختلفي را براي ريس انجام مي دهد. کرين متوجه مي شود که ريس همان سليمان است، اما نمي تواند به فايل دسترسي پيدا کند. او همچنين وقتي متوجه مي شود که GRE کمک هايش به بازماندگان را قطع کرده و ديگر براي آنها غذا و دارو نمي فرستد، ارتباطش را با اين سازمان قطع مي کند.


 


در حين انجام يک ماموريت، رحيم به کرين مي گويد که او و «عُمَر» مي خواهند در يک منطقه آلوده شده، بمب گذاري کنند. کرين با اين موضوع مخالفت مي کند و اين مسئله باعث درگيري ميان آنها مي شود. پس از دست به يقه شدن، رحيم فرار مي کند و کرين او را تعقيب مي نمايد. پس از اينکه کرين به رحيم مي رسد متوجه مي شود که عُمَر مرده و رحيم نيز زخمي شده است.


 


آخرين و کامل ترين سيستم مورد نياز بازي ها را در کنترل امجي مشاهده کنيد.


 او سپس تصميم مي گيرد که نقشه رحيم را عملي کند و منطقه را از وجود آلوده شده ها پاکسازي نمايد. وقتي کرين برمي گردد، مشاهده مي کند که رحيم نيز آلوده شده و در حال تبديل شدن به زامبي است. در نتيجه چاره اي جز کشتن او نمي بيند. در همين حال يک دانشمند به نام «دکتر عمران» که براي ساخت يک دارو به منظور مقابله با ويروس تلاش مي کند، توسط ريس يده مي شود. کرين نيز که براي نجات دکتر عمران اقدام مي کند، توسط ريس دستگير مي شود. ريس افشا مي کند فايلي که يده است حاوي اطلاعاتي است که ثابت مي کند GRE به دنبال استفاده از ويروس براي ساخت سلاح است.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سئو ؛ بهینه سازی و طراحی سایت دانلود کتاب رایگان طراحي و سئو سايت zhr201201 usa متولد ماه تیر robaticschool دنیای تکنولوژی | دنیای فناوری | نرم افزار | سخت افزار | کامپیوتر و موبایل | خودرو igolbarg دانلود رایگان گلچین جذابترین ها